من هنوز هستم

ساخت وبلاگ
هله نومید نباشی که تو را یار براندگرت امروز براند نه که فردات بخواند؟ در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جاز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرهاره پنهان بنماید که کس آن راه نداند نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّدنهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُرتو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند به مثَل گفته‌ام این را و اگر نه کرَم اونکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشدبدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالشبه که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان رابچشاند بچشاند بچشاند بچشاند  جناب مولانا من هنوز هستم...ادامه مطلب
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 3 تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1403 ساعت: 20:21

باران که شدى مپرس، این خانه کیستسقف حرم و مسجد و میخانه یکیستباران که شدى، پیاله ها را نشمارجام و قدح و کاسه و پیمانه یکیستباران! تو که از پیش خدا مى آییتوضیح بده عاقل و فرزانه یکیست...بر درگه او چونکه بیفتند به خاکشیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیستبا سوره ى دل، اگر خدارا خواندىحمد و فلق و نعره ى مستانه یکیستاین بى خردان، خویش، خدا مى داننداینجا سند و قصه و افسانه یکیستاز قدرت حق، هرچه گرفتند به کاردر خلقت حق، رستم و موریانه یکیستگر درک کنى خودت خدا را بینىدرکش نکنى، کعبه و بتخانه یکیست جناب مولانا من هنوز هستم...ادامه مطلب
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 4 تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1403 ساعت: 20:21

تمام پنجره را غرق حسن یوسف کندل اهالی این کوچه را تصرف کن قدم بزن وسط شهر باصدای بلندبه عابران پیاده غزل تعارف کن وبی بهانه تبسم کن و نگاهت راشبیه آینه ها عاری از تکلف کن سپس به مجلس ترحیم یک غریبه برووچشم های خودت را پر از تأسف کن صدای ضبط,اتوبان,هوای بارانیبه خود بیا! نرسیده به قم توقف کن سلام دختر باران! سلام خواهر ماه!بهشت را به همین سادگی تصرف کن  آقای حمیدرضا برقعی  در رویایم پریشان بودی، از صمیم قلب دعا کردم و نایب الزیاره بودم  خدا نگهدار و پشتیبانت باشد عزیزم من هنوز هستم...ادامه مطلب
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 1:49

اینروزها دفتر ما هعی مدیر عوض میکنه، یکی رو بخاطر دیدگاههای غلطش برداشتن، یکی دیگه بخاطر حقوق بخش خصوصی، دولت را ترک کرد، یکی هم تصادف کرد کلا از سیستم برید، البته مدیر آخری عجیب آدم گلی است اصلا این بشر بوی بهشت میدهد واقعا حیف شد رفت. در این بین، در مسیر و سیکل معیوبی گیر افتادم گروهی تلاش می کنند منو کاندید مدیریت کنند گروهی نیز به شدت دنبال از بیخ زدن قضیه هستند و دیدن این کنش ها اول برایم ترسناک و هول انگیز بود واقعا پذیرفتن مسئولیت، زندگی را به آدم حرام می کند. ولی بعدها که دیدم چه کاندیدهای عجیبی برای مدیریت دفترمان ظهور می کنند دلم برای مملکت و مردم و به ویژه دلم برای همکاران و خودم، دلم برای کارهای قشنگی که در نیمه راهش هستیم و هنوز به ثمر ننشسته، بسیار سوخت، یه حرکت ملایمی کردم که خیلی مخالف نیستم ولی خودم هم دنبالش ندویدم و بقولی سپردم دست خدا و با خود گفتم مسئولیت اینکار اگر مرا از تو دور می کند و حق الناس به گردنم می آورد من نیستم اصلا پیش نیاورش، خلاصه اینکه در نهایت همانطور که مشخص بود تا برای این مدل پست ها چنگ و دندان نشان ندهی محقق نمی شود، تیم مقابل با احساس پیروزی شگرفی نماینده خود را مدیر کرد و با هم طوری بستند که گویی تا قیامت اینها هستند. حالا رفتار من دیدنی بود که با خاطری آسوده رفتم خدمت مدیر و عرض ادب و بقولی بیعت کردیم کاری داشت در خدمت کشور و مردم عزیزمان هستم و ایشان با شگفتی نگاهم کردند و خداحافظی کردم. شب آن روز خوابی عجیب دیدم، مسیری پر از برف تا ارتفاع بیش از یک متر که به سختی در آن حرکت می کردم و متوجه ناجی شدم که به سمتم می آمد دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت آفرین شیعه علی باید اینگونه باشد، گفتم من شاید شناسنامه ای شیعه باشم اما تا شیعه ع من هنوز هستم...ادامه مطلب
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 1:49

دور از تو هستم، ولی کم است این فاصله
دنیای من شدی، ولی نخوابید این غائله
ابری شده چشم و پشتم دنیایی از غم است
من راضی ام به نگاه و ثمن این معامله
چشم غزل جوشید و از تو سروده ام
تنها تویی عامل حل این معادله
ضرب شکوفه در بهار، عین مبهم است
با روی ماه تو بی نظیره این محاسبه 

عشق از ازل در رقص آمده به خون دل 

وصلت محال است و پایان این مجادله

عکس زیباییست 

لبخند بعد از ماهها مشقت

من هنوز هستم...
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 21:11

یاد تمام خاطرات این یازده سال گذشته از ذهنم عبور میکند وقتی نم باران و بوی خاک در روحم می پیچد و بی اختیار تکرار می شود لحظات عاشقی و من در خودم مچاله می شوم، از بس دلم برایت تنگ شده...

من هنوز هستم...
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 15:22

رویاهای صادقانه همواره مرا در دوگانگی رنج و مسرت غوطه ور کرده است، دیشب باز هم تو را در خواب دیدم یا بهتر است بگویم تو را ندیدم صدایت را دیدم، یک لحظه در گوش جانم صدایت طنین انداز شد گفتی من همیشه یادتم شب سه شنبه هم بسیار یادت بودم تو نیمی از وجود منی می ترسم بیش از این به تو گرفتار شوم ... تا آمدم جواب بدهم برگشتم دیدم نیستی اما آنچه گفتی در گوشم همچنان تکرار میشد لحظه شیرینی بود اما یک غمی در اعماق قلبم سنگینی کرد، این فاصله آخر مرا خواهد برد، به سرزمین های دوره دور... +دوستی پرسیدن چرا شب سه شنبه؟!  والا نمیدونم دیدمش ازش میپرسم، شاید رویدادی در زندگی اش بوده است مرا یاد کرده :)) من تابحال او را در دنیای واقعی ملاقات نکرده ام  این مدل پرسش ها باعث می شود خود سانسوری کنم در صورتیکه اینجا کلبه امن من برای نوشتن از اوست که قسمت بزرگی از قلبم است❤️ من هنوز هستم...ادامه مطلب
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 18:43

میگه یه روز میام با هم میریم سفر دور دنیا، مطمئن باش :))

تو مدام از من فاصله میگیری، اصلا تاحالا ندیدمت، علاقتو به من هم که مدام کتمان میکنی، بعد میخوای با من بری سفر دور دنیا، دقیقا چطوری؟!! 

دیگه دارم کم کم به خوابهام شک میکنم :))

من هنوز هستم...
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 19 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 18:43

تقریبا میتونم بگم به همه استانهای کشور برای امر آموزش و فرهنگسازی و اجرای طرح های اجتماعی مشارکت محور سفر کرده ام، اما اردبیل برایم چیز دیگری بود، خیلی حس خوبی داشتم خیلی خوش گذشت، چقدر همکاران اردبیل با احساس بودند، دختران زیبا با چشمانی مشکی و سفید رو که از دیدن لبخند مهربانشان سیر نمیشدی سعی میکردند لهجه شیرین آذری را در پشت صدای مهربانشان پنهان کنند، موقع خدا حافظی متوجه نگاه ابری آنها شدم بی مقدمه در آغوش گرفتمشان و بوسیدمشون، به ریحانه گفتم من دوستی دارم که هرگز ندیدمش ولی شبیه توست و محکم بغلم کرد گفت چقدر حس میکنم سالهاست شما را میشناسم و با اشک از هم جدا شدیم، لحظه حرکت بهش گفتم ریحانه جان من قلبمو اردبیل جا گذاشتم، اومدی تهران حتما به من سر بزن با هم دوباره چای بنوشیم و من در عمق چشمان سیاهت غرق شوم، یک ماچی برایم فرستاد که همه زدیم زیر خنده :)) در تمام مسیر بازگشت، از تو خداحافظی میکردم، انگاری تو را اردبیل جا گذاشته ام  من هنوز هستم...ادامه مطلب
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 19:05

هر نفس در کنارت هستم تو عشق و جان منیچه خیالم چه بی خیالم تو در زبان منیبی مهابا دل به تو بستم برای من شده ایگل نجیبم صدای قلبم تو ببین که تمام من شده ایای داد از مه رویت شب مویت چه بی قرارمای داد از غم عشقت آن دو چشمت به تو گرفتارم... ماموریت در شهر عشق  اردبیل  من هنوز هستم...ادامه مطلب
ما را در سایت من هنوز هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshokooh-zendegi5 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 12:38